فرزانه تأییدی، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون، در هفتاد و پنج سالگی درگذشت. او که برای ایفای نقش در فیلمهایی مانند “فریاد زیر آب” و “خاک” شناخته میشد، به آن دسته از بازیگرانی تعلق داشت که انقلاب اسلامی مانع از ادامه کارشان شد.
او همچنین به خاطر جدی گرفتن هنر بازیگری، حضور پررنگاش روی صحنه و عنادش با سینمای عامهپسند ایران به یاد آورده میشود.
فرزانه تأییدی در سال ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. پدرش ارتشی و بهایی بود.از سنین نوجوانی شیفتۀ هنر رقص و نمایش بود. فعالیتهای تئاتریاش در سال ۱۳۴۱ و با پیوستن به اداره هنرهای دراماتیک آغاز شد. در همان سال نقشی داشت در یکی از اولین تئاترهای تلویزیونی که پخش زنده شد.
سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۶ سالهایی پرکار برای تأییدی بود (او در این فاصله، در سال ۱۳۴۳، با همکار تئاتریاش پرویز کاردان ازدواج کرده بود) اما او در سال ۱۳۴۶ تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل روانه آمریکا شود.
وقتی در لسآنجلس، جایی که در آن چند دوره آموزشی گذراند، با حسین رجائیان، فارغالتحصیل فیلمسازی از دانشگاه یو سی ال، آشنا شد، آنها قرار گذاشتند در یک فیلم با هم همکاری کنند. این فیلم، “هشتمین روز هفته” هم اولین نقش سینمایی تأییدی شد و هم بهانهای برای بازگشت او به ایران.
“هشت روز هفته” واقعاً اولین فیلمی بود که تأییدی در آن ایفای نقش کرد، اما این فیلم “جهنم + من” ساختۀ محمدعلی فردین بود که قبل از آن، در آبان ۱۳۵۱، روی پرده سینماها رفت.
این تلاش فردین که البته موفقیتی هم نداشت، برای ساخت اثری جدی و جادهای که در آن مسافران اتوبوسی عازم مشهد در کویر گم میشوند نشان میدهد فرزانه تأییدی به دنبال تجربهای تازه در سینمای ایران بود، تجربهای که در عمل هرگز رخ نداد.
با این که این احمد شاملو بود که بخشی از دیالوگهای فیلم را نوشت و فیلمبرداری رنگی فیلم در بیابانهای اطراف بم فضایی واقعی و متفاوت از بقیه فیلمهای ایرانی خلق کرده، تأییدی در نقش یک زن معروفه در عمل فقط یک کلیشۀ دیگر فیلمفارسی بود . او که خودش به شدت از این مسأله رنجور بود بعدها گفته بود که “من در هفت فیلم بازی کردم که فقط در دوتای آنها نقش فاحشه نداشتم.”
نویسندههای مشهور کمکی به بهبود کیفیت فیلمهای تأییدی نکردند. این نکته دربارۀ “خاک”، ساختۀ مسعود کیمیایی، هم صادق است که بر اساس داستانی از محمود دولتآبادی ساخته شد، نویسندهای که به نقل از فرزانه تأییدی چند بار سرصحنه فیلم حاضر شد و نسبت به دست کم گرفته شدن نقش شخصیت زن در فیلم، لااقل در مقایسه با داستان اصلی، نارضایتی نشان داد.
کیمیایی و تأییدی یک بار دیگر در فیلم انقلابی “سفر سنگ” (۱۳۵۶) همکاری کردند که مانند “جهنم + من” بازی تأییدی تحتالشعاع حضور پوری بنایی قرار گرفت.
با وجود این که تأییدی برای فیلمهای “هشتمین روز هفته” و “خاک” برندۀ جایزۀ سپاس بهترین بازیگر نقش اول زن شد و دستمزدش از ده هزار تومان در “هشتمین روز هفته” به هفتاد هزار تومان در “واسطهها” (۱۳۵۶) رسید اما هرگز در سینمای ایران جا نیفتاد و هرگز فرصت کار با کارگردانانی که میتوانستند رنگ متفاوتی به کارنامۀ او بدهند را پیدا نکرد.
او در سال ۱۳۵۶ در محبوبترین فیلم کارنامهاش، “فریاد زیر آب” بازی کرد، فیلمی که خود او کمترین اعتبار را برایش قائل میشد:
“وقتی بازی در فیلم ‘فریاد زیر آب ‘ را پذیرفتم امیدوار بودم که سیروس الوند، کارگردان فیلم، خاطرۀ خوبی از کار من به جا خواهد گذاشت، اما متأسفانه اینطورنشد و من پی بردم که هدف او از ساختن فیلم تنها شرکت دادن داریوش و استفاده از شهرت این خواننده است. من همیشه دلم می خواسته فیلمی بازی کنم که هنگام نمایش آن از شدت هیجان سرم را با افتخار بالا نگه دارم. اما هنگام تماشای فریاد زیر آب از شدت خجالت سرم را زیر انداخته بودم.”
او هرگز با قواعد و داستانها و روابط سینمای عامهپسند ایران کنار نیامد و همیشه به کنایه یادآور میشد که “بیشتر بازیگران زن ما به خاطر خوشگلی و عشوههایشان به آب و نان رسیدهاند.”
اما باید گفت بعضی از بازیگران همنسل او که نه سابقه آکادمیک داشتند و نه از دنیای نمایش آمده بودند در فیلمهایی آن دوره درخشیدهاند. زیبایی و جذابیت هم شاید تاثیر داشته، اما استعداد و طبیعی بودن و باورپذیربودن در مقابل دوربین هم بوده است.
از این نظر چون به خاطر زمینۀ فرهنگی و تحصیلی تأییدی، دل او از اساس با این سینما نبود، هرگز از کار با آن به نتیجه مطلوب نرسید.
تأییدی که سالها در استخدام وزارت فرهنگ و هنر بود، بعد از انقلاب و در سال ۱۳۵۹ طی حکمی از کار اخراج شد. او دراینبار ه در مصاحبه ای در کتاب “گریز ناگزیر” با اشاره به زمزمه هایی درباره بهایی بودن و ارتشی بودن پدرش، دلیل اخراجش را مذهب پدرش میداند و میگوید:
سال ۱۳۵۹ بود. یک روز دیدم اسم مرا در تابلو اعلانات چسباندند. تا مدتها جواب درستی به من نمی دادند. نمی گفتند چرا حقوق من قطع شده. من کارمند رسمی اداره فرهنگ و هنر و اداره برنامه های تئاتر بودم. همه حقوق و مزایای مرا یکباره قطع کردند. می گفتم حکمم را بدهید تا بفهمم تکلیفم چیست؟ سال ها بیمه و بازنشستگی داده بودم. نمیدانستم بیمه و بازنشستگی ام چه خواهد شد. بعد از حدود دو سال و هفت هشت ماه که به محل وزارت خانه رفتم، که حالا وزارت فرهنگ و ارشاد شده بود ، و از این اتاق به آن اتاق فرستاده شدم ، بالاخره و با مکافات مرا به آقایی معرفی کردند. به من نگاه نمی کرد چون من زن بودم. من فقط نیمرخش را می دیدم. مقنعه سرم بود. مگر کسی جرات داشت غیر از این رفتار کند؟ به او گفتم ببخشید برادر، به چه دلیل حقوق من قطع شده؟ اگر پاکسازی شده ام و یا اخراجم کرده اند دلیلش چیست؟ و چرا حکمم را نمی دهند؟ او بی آنکه به من که در طرف چپش نشسته بودم نگاه کند، به فضای خالی جلویش نگاهی انداخت و گفت سر نماز ظهر اسمت را اعلام کردیم . گفتیم بیرونت کنند.”
او در آخرین فیلمش در ایران، “میراث من جنون ” (مهدی فخیمزاده، ۱۳۶۰) بازی کرد که در ضمن یکی از آخرین فیلمهایی بود که بدون حجاب فیلمبرداری شد و برای همین با وجود موفقیتاش زودتر از موعد از پردهها پایین کشیده شد.
فرزانه تأییدی برای امرار معاش و فعال ماندن روی صحنه به تئاترهای لالهزار رفت اما بعد از چند سال ناتوانی در پی گرفتن ایدهآلهای حرفهایاش سرانجام در سال ۱۳۶۵ از مرز سیستان و بلوچستان به طور غیرقانونی کشور را ترک کرد، خودش را به کراچی و از آنجا به بریتانیا رساند، کشوری که تا پایان عمر در آن اقامت داشت.
در گفتگویش در کتاب “گریز ناگزیر” درباره فرارش از مرز پاکستان که به سختی و شبانه و در گرما و با شتر انجام گرفت می گوید:
“وقتی به انگلستان رسیدم تنها ورقه ای که داشتم همان هویت نامه بود. عکسی که از من در پاکستان گرفته اند و در آن ورقه چسبانده بودند، مرا طوری نشان میدهد که انگار سبیل دارم. به دلیل تاول هایی است که هنگام خروج از ایران در گرمای کویر زدم. چون وقتی از کویر رد می شدیم، بدجوری سوختم و صورتم و پشت لبم تاول زد. پاکستان کشوری بسیار گرم است و ما هم در وسط تابستان به آنجا رسیدیم. هروقت به آن نگاه میکنم هم خنده ام می گیرد و هم گریه.”
جالب اینکه تنها فیلم کارنامۀ تأییدی بعد از خروج از ایران، “بدون دخترم هرگز”، که اغلب از آن به عنوان فیلمی ضدایرانی یاد میشود، بیشباهت به داستان گریز خود او از ایران نبود. اما این فیلمی بود که تنها کمکی به پیشرفت کارنامهاش نکرد، بلکه احتمالاً به اعتبار او لطمه زد، نه برای این که فیلمی ضدجمهوری اسلامی (و نه الزاماً ضد ایرانی) بود، بلکه برای این که چنان ضعیف بود که در مقایسه با آن مثلاً “صلوة ظهر” (۱۳۵۳) – یکی از فیلمهای کم اهمیت تأییدی در ایران – یک فیلم محکم به نظر میرسید.
شاید روزی با دسترس قرارگرفتن آن دسته از کارهای تئاتری فرزانه تأییدی که برای تلویزیون ملی اجرا و ضبط شدهاند اهمیت و نقش او در هنرهای نمایشی ایران بیشتر روشن شود، هنری که خود او در طی حیاتش از کار در سینما جدیتر گرفت و به آن وابستگی بیشتری نشان داد.
فرزانه تاییدی در مهاجرت هم به آنچه که می خواست نرسید: “ما خورد و در هم شکسته بودیم. می خواستیم در میان دوستان و آشنایان، خورده تکه های وجودمان را از زمین جمع کنیم و دوباره به هم بچسبانیم. دیدیم اینجا هم زندگی آسان نیست. اینجا هم روابط دوستانه و سالمی در میان ایرانیان نیست. خلاصه به اینجا رسیدم که مثل ایران در خانه بنشینم و گلدان هایم را آب بدهم.”
یوسف لطیف پور bbc