نجف دریابندری که در ۲۳ سالگی خطر اعدام را از سر گذراند، طی ۹۰ سال زندگی، در تغییر و تحولات فکری نسلهایی از ایرانیان سهیم بود.
او نه مدرک دیپلم داشت و نه کلاس زبان رفته بود، اما دانش فلسفی، هنری و ادبی خود را از کتاب و سینما به دست آورد و با تجربیاتی مثل مبارزه سیاسی، زندان و سفر، به نوعی هوشیاری رسیده بود.
نجف دریابندری در دههها فعالیت حرفهای در زمینههای مختلف روزنامهنگاری، ترجمه، نوشتن، عکاسی و نقاشی، همواره بر اساس میل باطنی خود عمل کرد و به کاری که به آن ایمان نداشت، تن نداد.
از سینما تا ترجمه
“خلف”، پدر نجف، که در روستای چاکوتاه بوشهر به دنیا بود، پایلوت (راهنما) کشتی بود و در زمان جنگ جهانی اول در بصره کار میکرد. او به همراه همسرش، حدود ده سال پیش از آن که نجف به دنیا بیاید، برای کار و زندگی در آبادان ساکن شد.
نجف دریابندی، سال ۱۳۰۹ در آبان متولد شد، اما در شناسنامهاش نوشته شد ۱۳۰۸: “پدرم عمدا یک سال زودتر شناسنامه مرا گرفته بود که زودتر به مدرسه بروم.” اما همان سال اول مدرسه بود که پدرش درگذشت و او و دو خواهرش نزد مادرش بزرگ شدند.
نجف که خودش را بیشتر بوشهری میدانست، در همان آبادان به مدرسه رفت. از همان دوران مدرسه، به نوشتن هم علاقه داشت و از سبک برخی از نویسندگان ایرانی تقلید میکرد: “در کلاس که انشا مینوشتم، به همان سبک کسروی مینوشتم و چون غالب شاگردها و معلمها کسروی نخوانده بودند این کار من خیلی گرفت.”
یا بعدا دیگر نویسندگان، مثل علی دشتی با کتاب “فتنه” نیز بر او تاثیر گذاشتند: “نوشتههایش را میخواندم و داستانهایی به سبک او مینوشتم. البته چیزهایی که آن وقتها نوشتم پخش و پلا شد و از بین رفت.”
در آن موقع، جو جامعه شدیدا سیاسی بود. نجف از همان نوجوانی با حزب توده به ویژه شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان این حزب آشنا شد که در شهر کارگری آبادان بسیار فعال بود: “برای خودم یک پا آدم سیاسی شده بودم.”
او جلال آلاحمد را اولین بار در مسجد سیدعلینقی در نزیکی خانهشان دید که در جلسه کارگران سخنرانی میکرد: “جزو تماشاچیها بودم. بعد در سال ۱۳۲۹ وارد حزب توده شدم.”
سال ۱۳۳۰، پس از آن که در امتحان دیپلم رد شد، دیگر قید گرفتن این مدرک تحصیلی را زد. چون تنها پسر خانواده بود از خدمت سربازی معاف شد: “مادرم همیشه میگفت من نگران بودم تو را به سربازی ببرند و دو سال از من دور باشی. ولی بعد چهار سال به زندان افتادی.”
در همان موقع به استخدام شرکت نفت درآمد. یک سالی در اداره کشتیرانی شرکت نفت مشغول به کار شد و همزمان خواندن زبان انگلیسی را آغاز کرد. در آن موقع سینمای شرکت نفت هم فیلم به زبان اصلی نمایش میداد: “هر فیلمی را دو سه بار میدیدیم و مقدار زیادی از بر میکردیم.” بعد که به باشگاه ملوانان منتقل شد و سروکارش با ملوانان انگلیسی افتاد، تواناییاش در این زبان بیشتر شد: “حالا من در این مدت، تودهای شده بودم. خیلی هم سفت و سخت.”
همزمان با شلوغیهای روزهای ملی شدن صنعت نفت، به مبارزه سیاسی هم میپرداخت، مثلا در جریان اعتصاب دانشجویان مدرسه فنی نفت، او هم به دانشجویان پیوسته بود و شعار میداد. همچنین در باشگاه ایران آبادان سخنرانی میکرد.
اما نه در باشگاه ملوانان، نه در اداره کارگزینی، و نه در حسابداری، دل به کار نمیداد. تا اینکه به دلیل علاقه و درخواست شخصی و تسلط به زبان انگلیسی، به اداره انتشارات شرکت نفت رفت: “اداره انتشارات که رفتم آنجا کار کردم.” در آنجا با حمید نطقی (رئیس اداره انتشارات شرکت نفت)، محمدعلی موحد، ابوالقاسم حالت، محمود فخرداعی و ابراهیم گلستان آشنا شد.
از اداره انتشارات به روزنامه “خبرهای روز” در آبادان منتقل و به کار ترجمه خبر مشغول شد: “حالا دیگر خیلی اعیان شده بودم. عصرها ماشین میآمد دنبال من. میرفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه میکردم و بعد هم میرفتم بیرون الواطی.”
در همان روزنامه کمکم به نوشتن هم پرداخت و درباره فیلمهایی که در سینمای شرکت نفت به نمایش درمیآمد، مطالبی مینوشت: “من نوشتن را با سینما شروع کردم.” همچنین از نویسندگان روزنامه “خلق خوزستان”، نشریه حزب توده در آبادان هم بود.
بعد از آشنا شدن با نویسندگان جدیتر مثل صادق چوبک و خواندن کتاب “خیمهشببازی”، نگاهش به ادبیات و نوشتن هم تغییر کرد. همچنین با خواندن نشریه “مردم”، ارگان حزب توده، با آثار ابراهیم گلستان آشنا شد: “بعد از گلستان هم احسان طبری تأثیراتی بر من گذاشت.”
اولین ترجمهای که از دریابندری منتشر شد، ترجمه “اولین پرواز” داستانی از لیام اوفلاهرتی، نویسنده ایرلندی بود که در یک نشریه هفتگی در تهران به چاپ رسید.
همچنین در روزنامه “خبرهای روز”، همزمان با نوشتن خبر و مطالب سینمایی، داستانهایی از ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی را در روزنامه به چاپ رساند و ابراهیم گلستان در این زمینه او را راهنمایی میکرد. این داستانها بعدا به صورت کتابی با عنوان “یک گل سرخ برای امیلی” منتشر شد.
اساسا گلستان بود که برای اولین بار ادبیات معاصر آمریکا و کتاب “وداع با اسلحه” نوشته ارنست همینگوی را به او معرفی کرد. ترجمه این کتاب در سال ۱۳۳۳ منتشر شد. همچنین در آبادان بود که با مرتضی کیوان آشنا شد و از طریق او در تهران با احمد شاملو، سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج آشنا شد.
از زندان تا فرانکلین
اما یک بازداشت چندروزه، آغاز دوران زندان بود: “تقصیر خودم هم بود، باید یواش عمل میکردم. اما به هر حال این گرفتاری خیلی جدی نبود.” اما چند ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، احضاریهای برای نجف دریابندری فرستاده شد: “اوضاع بعد از کودتا به کلی عوض شده بود، ولی ما تا ماهها متوجه وخامت اوضاع نشده بودیم.” او پس از معرفی خود، دوباره بازداشت و همزمان از شرکت نفت نیز اخراج شد.
نجف که در آن موقع جوانی ۲۳ ساله بود، به اتهام فعالیت سیاسی در دادگاهی در آبادان همراه با ده نفر دیگر محاکمه و به اعدام محکوم شد. در دادگاه تجدیدنظر با یک درجه تخفیف، حکمش به حبس ابد کاهش یافت و به زندان افتاد: “در زندان متوجه شدم که نظرم با باقی تودهایها در بسیاری از مسائل فرق میکند.”
همچنین در زندان آبادان بود که خبر اعدام مرتضی کیوان را شنید. یکی از زندانیان “آمد به من گفت که مرتضی کیوان امروز صبح اعدام شد. گفتم واقعا؟ گفت آره. من آمدم کنار دیوار نشستم.”
یک سال بعد به زندان تهران منتقل شد و مدت کوتاهی در زندان لشکر دو زرهی بود: “ما آنجا شاهد خیلی چیزها بودیم، از جمله اعدام مسلمانها، نواب صفوی و دیگران.” پس از کاهش مجدد محکومیتش به ۱۵ سال زندان در دادگاهی دیگر، به زندان قصر منتقل شد. اما باز هم در مجازات او تجدیدنظر شد و به ۴ سال زندان تخفیف یافت، ولی هنوز یک سال و چند ماه از محکومیت زندان او باقی مانده بود.
در زندان، از صفدر تقیزاده میخواهد که کتاب “تاریخ فلسفه غرب” نوشته برتراند راسل را برایش بیاورد. او پیش از زندان این کتاب را خوانده بود، اما در زندان با دقت بیشتری خواند و ترجمه آن را شروع کرد: “من فلسفه را بیرون از حزب توده با راسل شروع کرده بودم و هیچ ارتباطی به حزب توده نداشت.” دریابندری بعدا در سفری به لندن به خانه راسل رفت و با او دیدار کرد.
در زندان آثار ادبی نیز ترجمه کرد از جمله “بیگانهای در دهکده” اثر مارک تواین که بعدا شاملو آن را در “کتاب هفته” منتشر کرد. همچنین در زندان با کریم کشاورز و صارم الدین صادق وزیری آشنا شد: “کشاورز آن موقع مشغول نوشتن “هزار سال نثر فارسی” بود.” آشپزی هم یکی از یادگارهای دوران زندان بود. در سال زندان قصر “آشپزی را به عنوان وظیفه” برعهده گرفته بود و همین اولین پایههای نوشتن “کتاب مستطاب آشپزی” شد که بعدا در سال ۱۳۷۹ با همکاری همسرش، فهیمه راستکار منتشر کرد.
پس از آزادی از زندان، مدتی در “گلستان فیلم” نزد ابراهیم گلستان مشغول به کار شد. در همین دوره با مهدی اخوان ثالث نیز آشنا شد. همچنین پس از معرفی به با همایون صنعتیزاده، و کسب اجازه از سازمان امنیت (به خاطر سوابق سیاسی و زندان)، به استخدام مؤسسه فرانکلین درآمد. در آنجا با کسانی چون فتح الله مجتبایی، منوچهر انور و علی اصغر مهاجر آشنا شد و مدتی هم از طرف فرانکلین به سوئیس رفت.
در همین سالهای پربار ترجمه، نجف دریابندری داستان هم مینوشت. داستان “مرغ پا کوتاه” نوشته خود دریابندری که سال ۱۳۴۱ در نشریه “آرش” به چاپ رسید، یکی از داستانهای موفق این دوره است. او در این داستان، محیط جنوب ایران و کارگران شرکت نفت را به تصویر کشیده است.
او همچنین بر اساس خاطرات زندان، داستانهایی نوشت: “عنکبوت زرد” که سال ۱۳۴۳ در مجله آرش و “حمام” که سال ۱۳۴۹ در “دفترهای زمانه” به چاپ رسید، از این جملهاند.
اما پس از حدود ۱۷ سال کار در فرانکلین، در سال ۱۳۵۴ از این موسسه خارج شد. در سال ۱۳۵۵ تا زمان انقلاب نیز سرپرست ترجمه و دوبله فیلمهای شبکه دو تلویزیون شد: “وقتی انقلاب شد طلب [باقیمانده حقوق] من پرداخت نشد.”
انقلاب، مهاجرت ناکام و خانهنشینی
پس از انقلاب، مدتی سردبیر روزنامه “آزادی” متعلق به جبهه دموکراتیک ملی بود، اما عضو رسمی این حزب نبود. با اشغال سفارت آمریکا در تهران، این روزنامه هم توقیف، و نجف دریابندری کاملا خانهنشین شد. او در آن سالها، مشغول “رگتایم” اثر ادگار لارنس دکتروف و “متفکران روس” نوشته آیزایا برلین بود. همچنین ترجمه “ماجراهای هکلبری فین” از مارک تواین و “پیرمرد و دریا” از همینگوی در دهه ۱۳۶۰ منتشر شد. او در ترجمه “پیرمرد و دریا” از تعدادی واژههای جنوبی استفاده کرد.
در زمان جنگ، دو سالی، از ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷، به قصد مهاجرت به آمریکا سفر کرد: “اما در آمریکا بعد از مدتی به هوش آمدم. دیدم مهاجرت یعنی مرگ.” در مدتی که در آمریکا بود، چیز زیادی ننوشت. با جامعه آمریکا تماسی نداشت و از ایران نیز بریده بود.
جنگ که تمام شد به ایران بازگشت و دوباره مشغول نوشتن و ترجمه شد. در دهه ۱۳۷۰، ترجمه کتابهای مهمی مثل “گور به گور” از فالکنر، “بازمانده روز” از ایشی گورو و “پیامبر و دیوانه” از جبران خلیل جبران را منتشر کرد. همچنین در سال ۱۳۷۶، از نامزدی محمد خاتمی، روحانی اصلاحطلب در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران حمایت کرد: “در هر دو دوره به خاتمی رأی دادم.”
نجف دریابندی در کنار کار حرفهای ترجمه و نوشتن، یک دوره به طور جدی به کار عکاسی نیز پرداخت. نقاشی هم میکرد و بارها پرتره محمد مصدق را کشیده بود: “خود مصدق را هرگز ندیده بودم.” او در سالهای آخر عمر خود، بیمار بود و چیزی منتشر نکرد، اما تاثیرگذاریاش همچنان پاربرجا بود.
محمود دولتآبادی، نویسنده، گفته است: “نجف دریابندری به من یاد داد که میشود همه ارزشها را دید، شناخت و دربارهشان داوری واقعبینانه کرد. نجف به من یاد داد که هیچ پدیدهای مهمتر از خود آن پدیده نیست.”
رضا نوری bbc